غروب خورشید

خورشید از صبح تا الان تابیده ای قدری به آن ور کوه ها برو و در میان رشته کوه ها دراز بکش و استراحت کن نگران نباش ماه وقتی نیستی مواظب همه چیز هست نمی گذاره جایی تاریک بشه شب هایی هم که نمی آید ستاره ها نور می دن آگر هم ستاره نباشه جای جالی تو و ماه و ستاره ها نور میدن

تو استراحت کن که می دونم سراسر روز رو روشن کرده ای خسته ای از نگاه های مردم از کار های مردم میدونم دلت خونه غروبا وقتی که تو راه پشت کوه هستی خودم چشم های قرمز و اشک آلود تو رو می بینم صدای گریه های تو هر شب از پشت کوه رو میشنوم

میدونم خسته ای از بی وفایی مردم

خورشید می دانم چشم ترت هیچ وقت قرمزی خود را از دست نداده و رنگ غربت هیچ وقت عوض نشده هیچ شبی از پشت کوه صدای گریه ات آرام نشده

خورشید بی قرارم...

اما کاش ماه رو ببینی ماه شبا علی و چاه رو دیده.  شبا فاطمه رو بین در و دیوار دیده.  ماه شبا زینب رو دیده.   ماه شبا مهدی رو دیده.  مهدی روز ها ممکنه خندون باشه اما شبا .......

ماه از فرط گریه روح از تنش جدا شده نور تو به جسم خسته ماه می خوره و مردم زمین فکر می کنند ماه نور می ده ماه با اینکه جون نداره  ولی همیشه سعی میکنه با حرکت دست های خسته اش بهترین انوار های تو رو به مهدی و یارانش سوغات بیاره

ستاره هم از دیدن جهل مردم که هر شب کم نور تر می شن

خورشید جان وقت غروبه برو استراحت کن ...ا..ا..بازم چشمات قرمزه  . منو ببخش که حرفهایم ناراحتت کردم آره حق خیلی مظلومه.

برو در میان رشت کوها دراز بکش و استراحت کن و دعا کن روزی طلوع کنی و چهره ی مهدی رو وقتی از کنار کعبه ندا میده رو ببینی و کاش آن وقت قرمزی چشم های تو از گریه خوشحالی باشه و شبا صدای شادیت از پشت کوه ها به گوش برسد

                                                                                                                                   خورشید شب بخیر